سلام خدا جونم ،مگه نمیگن خدا مهربونه؟خدا به درد دل های ما گوش میده؟
خدا امروز خیلی خیلی خوبم چون امروز تمام حرفای دلم رو با غصه هامو با تو در میان میزارم .هر چند اگر هم نگم خودت میدونی
خدا تو خیلی بزرگی خدا مگه نگفتی بنده هام هر چی رو ازته دلشون بخوان بهشون میدم .خدا مگه تو دوست من نیستی خدا جون
غم وغصه هام داره بیداد میکنه خودت میدونی که دارم از غصه میترکم ولی همیشه جلوی همه میخندم و همیشه به خودم امیدواری میدم
خدا جون هیچی مثل تو پایدار نیست و دوست همیشکی منی در غم هام در شادی هام در گریه هام درکنج تنهایم در کنج دلم در لحظه های که احساس خفگی میکنم
خدا جون در وقتهای غم وغصه همه پشتم رو خالی میکنن فقط توی که پشتم می ایستی فقط توی در تاریکی ها دستمو میگیری
خدا جون این نوشته های که مینویسم واست اشکام نمیزارن خوب تایپ کنم
خدا جون فقط تو درد های منو میدونی خدا جون گله ای ندارم ناشکری نمیکنم اینا فقط درد دلم با توه که سر پناه منی همیشه در همه حال سپاس گذارتم
خدا جون تو این جاده ای بی انتها تنهام نزار .خدا نزار بد بشم چون اگه بد بشم دیگه تنهام میزاری اون وقت به کی تکیه کنم که لایق تکیه گاه همیشگی باشه
خدا جون امشب خواب به چشمام نمیاد خدایا لحظه های تاریکم با وجود خودت نورانی کن ای خدا تمام غم های دنیا ماله من فقط تنام نزار با این همه حسرت و اشکای چشمم
خدای من اگه حرفام رو بنویسم برات تا خود صبح تموم نمیشه الان همشو واست میگم خدا ......میدونی.....هیچکی نمیفهمه....
گاهی اوقات خیلی خسته می شم از همه چی از همه کس فقط یه چیز باعث می شه تا امید تو دلم روشن بمونه اونم امید به فردای بهتر و پر از شادی و نشاط اگه خدا برای تنهاییهام نبود دلم از غصه می ترکید
خدايا خسته ام ... از اين زندگي ... از اين دنياي به ظاهر زيبا ...
از اين مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوري ...از درد انتظار از اين بيماري نا علاج خسته ام
از اين همه دروغ و نيرنگ خسته ام ...
آري پروردگارم از اين دنيا خسته ام از آدم هايش
از دروغ هايش از نيرنگ هايش خسته ام ...
پس کو صداقت و محبت چرا اندکي محبت در ميان دل مردم نيست چرا قطره اي از
عشق در چشمان بنده هايت نيست همش دروغ پيدا است همش نيرنگ پيدا است ...
ديگر دست محبتي در ميان مردم نيست
ديگر عشقي پاک و مقدس در ميان مردم نيست سفره ي دل مردم همش دروغ
است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... اي خدايم اي معبودم خسته ام ... کو
زندگي پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ي وفا و
صداقت ...همه رفته اند و نيرنگ مانده است من خسته ام ...از اين همه بي
وفايي ...از اين همه درد انتظار ...از اين همه حسرت ... از اين همه اشک ... از اين
همه ناله و فغان ... خسته ام ... آري ... خسته ام ... از دست خودم خسته ام از
دست اين زندگي که برايم سياه بختي آورده است خسته ام ...
از دست همه خسته ام...
از دست روزگار بي معرفت از دست مردم بي معرفت ... اي خدايم ديگر از
زندگي سيرم ... از خودم سيرم ... از دنيا سيرم... اي خدايم گوش کن صدايم ...
من خسته ام...